دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 79
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 109
بازدید ماه : 471
بازدید کل : 184017
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
روز دوم سفر...

سلام دوستای گلم.خوبین که؟مثه همیشه مرسی از محبتاتون عزیزای دلم...!دیگه حاشیه نمیرم و سریع میرم سر اصل مطلب...

روز دوم سفر:

حدود 2 عصر رسیدیم مشهد.با رز رفتیم یه غرفه ای که سوییت میداد.قیمتا مغز آدمو مثه سوت قطار میکرد.دختره کلی تعریف داد که:سوییته مبله،تلویزیون ال سی دی و کلی شروور دیگه داره.با دختر عمه و زن عمو  موندیم توی راه آهن تا اونا برن جاها رو که دیدن و پسندیدن،ما بریم دنبالشون.حالا توی این وضعیت زن عموهه گم شده بود.کلی دنبالش گشتیم بعد از درماندگی فراوان دیدیم داره دوان دوان میاد،حالا نگو رفته نماز بخونه.1 ساعت گذشت و خبری از رز اینا نشد.گفتم حتمی دزدینشون.بالاخره پس از انتظاری طولانی به سوییت مورد نظر راهنمایی شدیم.سوییت نگو قصر.اصلا دهنمون تا زمین آویزون شده بود.7 نفر بودیم،اونجا 5 تا تخت بود.یه نشیمن بسیار بسیار وسیع،اینقد که جامون نمیشد بصورت mp3 هم کنار هم بشینیم.تلویزیونش که دیگه محشر.ما تو خونمونم از اینا نداریم.یه تلویزیون بود که از یه گوشه اتاق شروع میشد به چند سانتیمتر اونورتر ختم میشد.عین این بیمارستانا هم زده بودنش بالا.آشپزخونه که دیگه در حد المپیک.یه یخچال بزرگ بود که قوطی آب معدنی جون میداد تا بشه گذاشتش توش و به هرجای یخچاله دست میزدی خیلی شیک و باکلاس آوار میشد سرت.یعنی این آشپزخونه یه سیستمی داشت که آدم حال میکرد.ظرف که میشستی یه استخر زیر پات درست میشد.کجای دنیا یه همچین سیستم پیشرفته ای داره جان من!؟سرویس بهداشتی که دیگه هیچ.اصلا میشد خوابید توش.گلاب به روتون اگه یکی حموم میرفت دیگری باید تو خودش میپکید تا بیاد بیرون اون فلک زده بدبخت بره دستشویی.دوتا مبل بسیار راحت هم بود که وقنی میشستی روش انگار توی ابرا فرو میرفتی از بس که ابر بودن و همونا شب کشیده میشدن و منو رز جون روش میخوابیدیم.جدا سوییت رو داشتین؟دلتون آب،ما از این جور جاها میریم شما پول ندارین برین.هه هه هه.ظهری ناهار خوردیم.اونم چه ناهاری.ملکه الیزابتم همچین ناهاری به عمرش ندیده ها! 2 کنسرو لوبیا قاطی شده با یه تن ماهی.چندتا لیمو ترش کنارش با یه عالمه نون.غذا رو که میدیدی آب از دهنت راه میفتاد واقعا!بعد از یه دوش که به قول رز کثیف تر شدیم حاضر شدیم بریم حرم.وضو گرفتیم و آماده شدیم.اما مگه این لوبیای بی صاحاب شده میذاشت وضو حفظ شه.نمیدونین با چه فلاکتی تا نماز در برابر عواقب لوبیا مقاومت کردیم.شامم که اومدیم خونه یه غذایه مشتی به تلافیه ظهر زدیم بر بدن.پنیر به همراه خیار و گوجه و نون سنگک.تا نزدیکای 3 صبح منو رز حرفیدیم بعدش گرفتیم تخت روی تخت(روی همون مبلا)خوابیدیم.Night

اینم از اولین روز اقامتمون در مشهد...

امروز الهه رو بعد از 2ماه دیدیم.باهامون اومد کلاس بعدشم قرار شد بره خونه پروا اینا.چون 5 شنبه تولدش بود صبح در عرض 3 دقیقه واسش یه کادو خریدم و رفتم کلاس.وقتی اومد حسابی بغلش کردم.پرستو دیرتر اومد وقتیم اومد اصلا متوجه حضور الهه کنار ما نشد.اومدیم جلو الهه کلاس بذاریم، برعکس کلی امروز استاده دعوامون کرد که چرا اینطوری شدین.شما بهترین کلاسم بودین،خلاصه کلی از خنگیمون تعریف شد و با قیافه هایی ضایع در برابر الهه بای بای کردیم بسوی خانه شتافتیم.

روز جمعه همون زن عموئه که باهاش مسافرت بودیم صبحی زنگید که توام باید با رز اینا واسه نهار بیای.1 ظهر رفتیم اونجا.نشسته بودم با عروس زن عمو میحرفیدم که رز زنگید.یه چیزی بهم گفت که اصلا هنگ کردم.یه حرفی رو از زبون من گفته بودن بهش که به همون خدایی که اون بالا جای حق نشسته من همچین چیزی نگفته بودم.وقتیم اومد دیگه خجالت میکشیدم تو روی داداش مورچه و رز جونم نگاه کنم.نمیدونستم چطوری بگم تا باورشون شه من حرفی نزدم.girl_to_take_umbrage2.gifتمام مدت مهمونی احساس بدی داشتم.آخه من داداشی و رز جونم رو خیلی خیلی دوس دارم،بخصوص داداشی که نمیدونم حالا چه فکری در موردم میکنه.خلاصه بعد نهار همه خوابیدن جز ما 4تا دختر هم سن و سال و زن عمو.باالتماس ،زن عمو آلبوم عکساشو اورد دیدیم.وااای،اینقد خندیدیم که دلم درد گرفته بود.یعنی یه عکسایی که باورمون نمیشد اینا همونایی باشن که الان میبینیم.یکی عین دزدا و قاتلا،یکی عین گانگسترا999.gif،یکی خیلی خوشتیپ و ...!البته این عکسا متعلق به 30 یا 40 سال پیش بودن.7 عصر از اونجا اومدیم.رز عکسای مسافرت رو رریخت روی لپ تاپم.وقتی نشستم نگاشون کردم بدطور دلم واسه رز تنگ شد.کی بشه دوباره بیاد.

مردم تا امتحانای خاله ام تموم شه برم پیشش،حالا بدبختی برام جور نمیشه.یعنی یه ضدحالیه که نگو.عصری که باهاش میحرفیدم دوس داشتم از توی تلفن بصورت دیجیتالی در بیام برم پیشش.

نظرتون رو حتما در مورده این پست بگین ها! یادتون نره.

اینم واسه خاتمه:

 ولم کن تا ولت کنم!!!
.
.
.
.
جمله ای استراتژیک در زمان دعواهای بچگی!!




یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, توسط sogand